قلب ِ اروند
نمی خواستم اشکت در بیاد من... من آدم بدی نیستم.اینو میفهمی؟ باورت نمی شه؟ دیشب وقتی آمدم مسجد... کنار آینه ی وضوخانه ی مسجد.... همون جا باهات آشنا شدم... مجبور شدم... باور کن! مجبور شدم کفش ام رو در بیارم و محکم بزنم روی سرت ... مجبور شدم سوسک عزیز می فهمی؟ میفهمی مجبور شدن یعنی چی سوسک قهوه ای؟! اگه نمی زدم بر سرت ممکن بود بیای داخل مسجد و جییییغ بنفش خانم های نمازگزار رو در بیاری... اونوقت جمعیت آقایون به سرکردگی حاج آقای مسجد کلی بهمون میخندیدن... حالا میفهمی چرا مجبور شدم؟! موضوع مطلب : درباره وبلاگ منوی اصلی مطالب اخیر پیوندها
عاشق آسمونی ((( لــبــخــنــد قـــلـــم ((( آخرالزمان و منتظران ظهور بر و بچه های ارزشی کشکول صفحات انتظار در فراق گل نرگس Scientist for all seasons موعود پرواز نیلوفرعاشق طلبه میلیونر حلف الالف...پنج تا بچه قلدر بی معرفت فتوبلاگ قلب اروند(فتوبلاگ خودم) وبلاگ اطلاع رسانی آقای امجد فتوبلاگ قلب اروند(فتوبلاگ دیگر خودم) |
||