سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
قلب ِ اروند

نمی خواستم اشکت در بیاد

من...

من آدم بدی نیستم.اینو میفهمی؟

باورت نمی شه؟

دیشب وقتی آمدم مسجد...

کنار آینه ی وضوخانه ی مسجد....

همون جا باهات آشنا شدم...

مجبور شدم...

باور کن!

مجبور شدم کفش ام رو در بیارم و محکم بزنم روی سرت ...

مجبور شدم سوسک عزیز می فهمی؟

میفهمی مجبور شدن یعنی چی سوسک قهوه ای؟!

اگه نمی زدم بر سرت ممکن بود بیای داخل مسجد و جییییغ بنفش خانم های نمازگزار رو در بیاری...

اونوقت جمعیت آقایون به سرکردگی حاج آقای مسجد کلی بهمون میخندیدن...

حالا میفهمی چرا مجبور شدم؟!




موضوع مطلب :
جمعه 89/5/15 :: 10:49 عصر ::  نویسنده : قلب اروند