سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
قلب ِ اروند

داشتم حاضر می شدم که برم مسجد.

بقیه از بیرون آمدند و چشمم به ظرف حلیم افتاد.

گفتم خوش بحالتون شما افطار حلیم می خورید...

تو دلم گفتم دعا کنم که حلیم بدهند اما گفتم مسخره است مگر می شود حلیم بدهند به اینهمه جمعیت.

وقت افطار شد.

چای و نان و پنیر و سبزی و قاشق ها را آوردند.

و در آخر ظرفهایی که محتوی حلیم بود.

باورم نمی شد...واقعا حلیم بود!




موضوع مطلب :
چهارشنبه 89/6/3 :: 1:32 عصر ::  نویسنده : قلب اروند