قلب ِ اروند
در راه برگشت از راهیان نور، نزدیک اراک بودیم و در نمازخانه مشغول نماز خواندن و حرف زدن دو سه نفری شروع کردند به بدگویی از مسئول اتوبوس بغلی که به او"برادر اخوی" می گفتند. یهو از دهنم پرید که: غیبت نکنید اعتنایی نشد فکر کردم به حرفهای استاد محمدی سریع به دوست کناری گفتم بیا بحث را عوض کنیم تا غیبت نکنند قرار شد از آنجایی که ما ایرانی ها همگی پزشک هستیم،بحث پزشکی بیندازیم.
هرچه فکر کردیم بحثی نیامد تا اینکه دوست کناری خطاب به یکی از غیبت کننده ها که عینکی هم بود گفت: فلانی! شماره عینکت چند است؟ و همین بود که غیبتشان تمام شد و شروع کردیم به بحث راجع به ضعیفی چشممان و عینک ها..
به همین سادگی لحظه ی شیرینی بود لحظه ی موفقیت موضوع مطلب : درباره وبلاگ منوی اصلی مطالب اخیر پیوندها
عاشق آسمونی ((( لــبــخــنــد قـــلـــم ((( آخرالزمان و منتظران ظهور بر و بچه های ارزشی کشکول صفحات انتظار در فراق گل نرگس Scientist for all seasons موعود پرواز نیلوفرعاشق طلبه میلیونر حلف الالف...پنج تا بچه قلدر بی معرفت فتوبلاگ قلب اروند(فتوبلاگ خودم) وبلاگ اطلاع رسانی آقای امجد فتوبلاگ قلب اروند(فتوبلاگ دیگر خودم) |
||