قلب ِ اروند
اول صبح برنامه ی سر صف را اجرا کردیم و دقایقی بعد به دنبال هماهنگی برنامه های پرورشی مدرسه بودیم. طبق معمول وقتی از حیاط به فضای داخلی مدرسه آمدیم مقنعه و کفش و مدل حجابم را عوض کردم. با معلم پرورشی جلوی در دفتر ایستاده بودیم که برای کاری آمد آن جا. من را که دید نگاه خیره ای انداخت و گفت: ببخشید شما با اون دختر باحجابه که میاد سر صف و برنامه اجرا می کنه نسبتی دارید؟ با لبخند و اعتماد به نفس گفتم بــــــــــــــــــــــــــــــــــــله! گفت چقدر تفاوت!چه نسبتی دارید؟ لبخند موزیانه ای زدم و گفتم آخه خجالت می کشم بگم. نه دیگه میشه نگم؟ خواهش می کنم!نگم دیگه! اصرار کرد که بگویم. باز گفت شما با اون دختر باحجابه که میاد سر صف و برنامه اجرا می کنه نسبتی دارید؟ گفتم کدومشون؟ گفت همان دختر با حجابه که چیزی شبیه روسری لبنانی سرش می کند! باز لبخند موزیانه ای زدم و به فکر رفتم. بله نسبتی دارم. من خود اون دختر هستم. و او این شکلی شد: بابا جدی پرسیدم!نسبتی با هم دارید؟ _منم جدی گفتم باور کن!باور نداری از خانم بپرس! و او: موضوع مطلب : درباره وبلاگ منوی اصلی مطالب اخیر پیوندها
عاشق آسمونی ((( لــبــخــنــد قـــلـــم ((( آخرالزمان و منتظران ظهور بر و بچه های ارزشی کشکول صفحات انتظار در فراق گل نرگس Scientist for all seasons موعود پرواز نیلوفرعاشق طلبه میلیونر حلف الالف...پنج تا بچه قلدر بی معرفت فتوبلاگ قلب اروند(فتوبلاگ خودم) وبلاگ اطلاع رسانی آقای امجد فتوبلاگ قلب اروند(فتوبلاگ دیگر خودم) |
||