قلب ِ اروند
درحین تحقیق راجع به انتخاب یک مرجع تقلید بودم. با مریم سادات بحث می کردیم که کدام مرجع چه حرف هایی زده است. مریم سادات: فلان مرجع می گه سرنماز روی پا اشکال نداره دیده بشه ولی زیر پا رو باید بپوشانیم. ظاهرا باید موکت بچسبانیم زیر پاهایمان. _ من که رساله شون رو یکم خوندم چقدر سخته !!! مریم سادات: دست زدن رو هم اشکال می گیرن ولی مثل اینکه دست زدن برا تشویق رو اشکال نمی گیرند. _ وا خب مگه ما به چه منظوری دست می زنیم کلا فقط برا تشویقه دیگه! مریم سادات: کلا! دست زدن فلسفه های مختلفی داره.مثلا تو مولودی ها دست می زنیم؛ تو مدرسه بچه ها شعر می خونن دست می زنیم؛ برا بهم زدن کلاس دست می زنیم و... _ بله! حواسم به این موارد مهم ! نبود!
موضوع مطلب : دیروز مریم سادات زنگ زد. در بین صحبت ها هم جمله ای تأمل بر انگیز گفت: خیلی دلم برای عطیه تنگ شده!یه زنگ بهش بزن! من: هان؟
مریم سادات: خیلی دلم برای عطیه تنگ شده!یه زنگ بهش بزن! من:
این چند روزه زیادی برای قبولی کنکور درس می خواند.او دلش تنگ شده آنوقت من زنگ بزنم به عطیه آنوقت دل تنگی مریم سادات برای عطیه برطرف بشود؟! موضوع مطلب : اصلا دوست ندارم بعد از نماز صبح بخوابم... وقتی بعد نماز صبح خوابم می برد یعنی دیگر هدایه یادگرفتن با استاد مدرس افغانی پر یعنی شبش هم مفردات خواندن پر یعنی باز هم شبش یادگیری مکالمه عربی پر... چه برکتی دارد نخوابیدن بعد از نماز صبح... اصلا غیر از دقیقا بعد از نماز صبح حس هدایه یادگرفتن نمی آید... ای کاش دیگر هیچ وقت بعد از نماز صبح خوابم نبرد... موضوع مطلب : -سلاااام.بریم؟ کجا؟ -مقبره. ساعت چند؟زود میای دیگه؟دیر بیای دیگه من نمیام! -باشه قول میدم.همه کارهامو انجام دادم سریع حاضر میشم. ____ واااای دستکش هام کووو؟با این ناخن های بلند چجوری برم مقبره. آخرین بار یادمه تو کیفم گذاشتم. ببینم .... نیستش ... حالا چی کار کنم؟ اگه بخوام بگردم دیر می رسم مریم سادات ناراحت می شه.این سه هزار تومن رو برمی دارم می رم از پاساژ یه دستکش نو می خرم.قبلا هم می خواستم یه دستکش جدید بخرم ولی خب حالا که گم شده دیگه حتما می خرم.
____ داخل مغازه سلام دستکش می خواستم. -بفرمایید. نه مشکی! چقدر می شه؟ -1500 تومان. _____ سه هزار تومن را قبلا در کیفم جاسازی کردم که سریع پول را بدهم و بروم مقبره. دستم را می برم داخل کیف...پس پول ها کو؟ آها پول ها پیدا شد. دستم را می آورم بیرون. نههههههههههههههههه؟؟!!!!؟!؟!؟!؟!؟ اینا که دستکش های گم شده ام هستند. پول را دادم و رفتم به سمت مقبره....
موضوع مطلب : درباره وبلاگ منوی اصلی مطالب اخیر پیوندها
عاشق آسمونی ((( لــبــخــنــد قـــلـــم ((( آخرالزمان و منتظران ظهور بر و بچه های ارزشی کشکول صفحات انتظار در فراق گل نرگس Scientist for all seasons موعود پرواز نیلوفرعاشق طلبه میلیونر حلف الالف...پنج تا بچه قلدر بی معرفت فتوبلاگ قلب اروند(فتوبلاگ خودم) وبلاگ اطلاع رسانی آقای امجد فتوبلاگ قلب اروند(فتوبلاگ دیگر خودم) |
||